“درمنزلت معلمین فداکار و مهربان”
درس معلم ار بُوَد زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب اورد طفل گریز پای را.
آثار محبت فقط در عرصه مکتب و تعلیم و مدرسه نیست اساس دین و دینداری بر مدار محبت است هَلِ الدّین اِلا الْحُب، دین هم جز محبت نیست.
مولانا در دفتر دوم مثنوی شریف در باب فضل وزیرکی لقمان حکیم می فرمایند لقمان غلام خواجه مهربانی بود،خواجه او را به لحاظ حاضر جوابی و زیرکی از سایر غلامان خود متمایز میداشت و بر خلاف سنت برده داری بر لقمان مهر می ورزید لقمان غذاها و هرآنچه خواجه میداد به شکرانه میگرفت ،ولو غذای پیش مانده و دور ریختنی را :
سور او خوردی و شور انگیختی
هر طعامی کو نخوردی ریختی
اصولا در اواخر پائیز خربزه روی به تلخی و خرابی می نهد، روزی برای خواجه “خربزه آورده بودند ارمغان”:خواجه لقمان را فرا خواند.”گفت رو فرزند ،لقمان را بخوان”.
خواجه به رسم مهربانی و امتحان به اینکه خربزه شیرین است یا تلخ ، ازخربزه یک قاچ به لقمان داد:
چون برید و داد او را یک برین
همچو شکِّرخوردش وچون انگبین.
لقمان خربزه رابه خوشی و لذت میخورد،خواجه بر سر ذوق آمد هفده قاچ از خربزه را به لقمان داد:
از خوشی که خورد داد او را دوم
تا رسید آن گُرچ ها تا هفدهم
خواجه تصمیم گرفت آخرین قاچ رو خود میل کند:
ماند گرچی گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم
او چنین خوش میخوردکز ذوق او
طبعها شد مُشتهی و لقمه جو.
خواجه مهربان تا تکهای از خربزه را به دهان رساند از تلخی دهانش سوخت و از حال رفت :
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
ساعتی بی خود شد از تلخی آن
بعد از آن گفتش که ای جان و جهان.
وقتی به هوش آمد از لقمان دلجویی میکرد که چگونه راضی شدی چنین خربزه زهر آگین را میل نمایی؟چرا عذر نیاوردی که مثلا سیرم ، بدحالم ؟
نوش چون کردی تو چندین زهر را
لطف چون انگاشتی این قهر را
این چه صبرست این صبوری ازچه روست
یا مگر پیش تو این جانت عدوست
چون نیاوردی به حیلت حجتی
که مرا عذریست بس کن ساعتی؟!
لقمان پاسخ جالبی به خواجه داد:
گفت من از دست تو نعمتها خورده ام و اینبار شرمم آمد که از خوردن خربزه ای که با دستان خود به من دادی اعتراض و دوری کنم ؟:
گفت من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندان که از شرمم دوتو
شرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت
من ننوشم ای تو صاحب معرفت!
چون همه اجزام از اِنعام تو
رُسته اند و غرق دانه و دام تو
اگر از یک ناگواری و تلخی فغان وشکایت کنم پس وای به حال من ،
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر اجزام باد.
در آخر لقمان میگوید آنچه
که برای من خائز اهمیت بود. شکر بخشی دستان مهربان تو بود که همه تلخی ها را شیرین مینمود:
لذت دست شکربخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی که گذاشت.
در این جا شور وشوق وصف ناپذیری بر کلام و جان مولانا مستولی میشود و همه این داستان را مبتنی بر محبت میشماردواز شیرین محبت می گوید:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می کنند
از محبت شاه بنده می کنند.
پولس که او را جانشین عیسی مسیح سلام الله علیه می دانند گفته است در رساله خود گفته است:
“محبت بردبار است، محبت آمادهی خدمت است، رشک نمیورزد، محبت فخر نمیفروشد، مغرور نمیشود، هیچ کار ناشایستی نمیکند، نفع خویش را نمیجوید، به خشم نمیآید، به بدی اعتنا نمیکند، از ستمگری شادمان نمیشود، لیک از راستی مسرور میگردد. همه چیز را عذر مینهد، همه چیز را باور میکند، به همه چیز امید میبندد، همه چیز را تاب میآورد.محبت هرگز زوال نمیپذیرد”.
با درود و سلام به روح والای شهید مرتضی مطهری که به کین و آتش بد دلان و منافقان سنگدل سوخت روز و روزگار معلمی خوش مبارکباد.
پی نوشت:
در این داستان خواجه اصلی خدای متعال است که مرزوق عالمین است.
بطیخ: خربزه و مانند آن.
۱۴۰۴/۲/۱۲
جعفر گلباز نمایندهٔ اسبق حوزهٔ انتخابیهٔ ساوجبلاغ، طالقان و نظرآباد