• امروز : سه شنبه - ۹ اردیبهشت - ۱۴۰۴
  • برابر با : Tuesday - 29 April - 2025
کل 115 امروز 0
7
به قلم مرتضی سبحانی نیا:

عنوان: جاودانگی انسان از رهگذر اثر

  • کد خبر : 972
  • ۱۵ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۹
عنوان: جاودانگی انسان از رهگذر اثر
بیایید فرضی کنیم. فرض کنید روزی بتوانید به گذشته بازگردید. نه در رؤیا، که در واقعیتی محتمل. به قرون پیش بروید، به عهد سعدی و بوعلی و فارابی. و حال، از خود بپرسید: چه چیزی دارید که بتوانید با خود ببرید؟ چه دانشی دارید که بتوانید برای آنان شرح دهید؟

به قلم مرتضی سبحانی نیا

آیا هرگز شنیده‌اید کسی به حافظ، مولانا، پروین اعتصامی یا بوعلی سینا بگوید «مرحوم»؟! من هرگز نشنیده‌ام. تا بوده است گفته‌اند: حافظِ لسان‌الغیب، مولانا جلال‌الدین، پروفسور حسابی…

چرا؟

زیرا که حیات انسان، نه به تپش‌های قلبش بسته است و نه به نفس‌هایی که می‌کشد. آن‌چه انسان را زنده نگاه می‌دارد، نه حضورش در زمان، بلکه استمرار حضورش در جانِ دیگران است. انسان تا وقتی زنده است که اندیشه‌اش زنده باشد؛ وگرنه، حتی اگر راه برود و سخن بگوید، در شمار مردگان است.

و این، راز جاودانگی است؛ رازی که آدمی را از پوسیدن در خاک، به ماندن در تاریخ می‌رساند.

اثر، صدای روح انسان است که از حصار زمان می‌گریزد. آن‌گاه که اندیشه‌ای در قالب نوشتار، اثر هنری، خدمتی بزرگ، یا حرکتی ماندگار متجلی می‌شود، انسان از مرگ می‌گریزد. حافظ، چون اندیشه‌اش در کلماتش نشسته است، هنوز با ما سخن می‌گوید؛ مولوی، چون جانِ خویش را در مثنوی دمیده، در جان هزاران انسان رسوخ کرده است. آنان زنده‌اند؛ زیرا اثر دارند.

اما در این میانه، چه بسیارند کسانی که زندگی‌شان بر سطح می‌لغزد؛ بی‌آنکه اندیشه‌ای کنند که ورای این سطحِ درخشانِ دروغین، حقیقتی نیز هست. کسانی که دانش را با دانستن فرق نمی‌گذارند، و اطلاعات را با حکمت یکی می‌گیرند. آنان که در جهانی از پست‌ها، استوری‌ها، ترندها و هشتگ‌ها نفس می‌کشند، بی‌آنکه لحظه‌ای درنگ کنند که آیا این تنفس، حیات است یا مرگ در جامه‌ی هیاهو.

این روزها بسیاری، جهان را از روزنه‌ی موبایل‌هایشان می‌نگرند و به‌خطا گمان می‌برند که هر آنچه می‌فهمند، همان چیزی است که هست. اما آنچه در این صفحه‌های براق جاری‌ست، بیش از آنکه آیینه‌ی حقیقت باشد، انعکاس تصنعی تصویرهاست؛ تصویری که اغلب نه از معنا، که از مصرف ساخته شده‌اند.

آیا این، آن زندگی‌ای‌ست که شایسته‌ی انسان است؟ زندگی‌ای که تنها به‌روز بودن را می‌طلبد، نه ژرف‌نگری را؟ و آیا چنین دانشی—اگر اصلاً بتوان نام دانش بر آن نهاد—می‌تواند تو را از مرگ نجات دهد؟

بیایید فرضی کنیم. فرض کنید روزی بتوانید به گذشته بازگردید. نه در رؤیا، که در واقعیتی محتمل. به قرون پیش بروید، به عهد سعدی و بوعلی و فارابی. و حال، از خود بپرسید: چه چیزی دارید که بتوانید با خود ببرید؟ چه دانشی دارید که بتوانید برای آنان شرح دهید؟

آیا جز چند اصطلاح بی‌ریشه، یا اپلیکیشن‌های بی‌زبان؟ آیا برای آنان می‌توانید از زبان رمز و هوش مصنوعی بگویید، در حالی که هنوز خود نمی‌دانید این‌ها چگونه کار می‌کنند؟

بپرسید از خویش، که اگر سعدی از تو بپرسد: «فرزند! چه چیزی از زمانه‌ات آورده‌ای؟ چه گنجی در دل داری که برای ما بگشایی؟» آیا تو، جز زرق‌وبرق‌های فانی، جز خاطرات مصنوعی از لحظاتی گذرا، چیزی برای عرضه خواهی داشت؟

علمی که در تو رسوب نکرده، چگونه می‌تواند به دیگری منتقل شود؟ و دانشی که عمق ندارد، چه ماندگاری خواهد داشت؟

ای کاش اهل این روزگار، حتی یک روز از عمر خویش را صرف مطالعه‌ای راستین می‌کردند؛ نه از سر اجبار، که به شوق دانستن. نه برای امتحان، که برای فهم. ای کاش هر روز، کتابی گشوده می‌شد، تا در کنار هزاران صفحه‌ی شبکه‌های مجازی، صفحه‌ای هم از جان خویش ورق می‌زدیم.

آیا نمی‌دانید که اطلاعاتی که هر روز در شبکه‌های مجازی از آن تغذیه می‌شوید، نه برای دانستن، که برای مشغول کردن ذهن‌ها ساخته شده‌اند؟ ذهن‌های مشغول، راهی به عمق ندارند. و قلب‌هایی که فقط در لحظه می‌زیند، گنجایش جاودانگی ندارند.

ای انسان! اگر نمی‌خواهی در شمار مردگان باشی، چاره‌ای جز اندیشیدن نداری. بخوان، بیاموز، بنویس، بیندیش، تا چیزی از تو بماند. تا روزی اگر به گذشته بازگشتی، بتوانی چیزی از آینده به ارمغان ببری.

باید از نو معنا را کشف کنیم، و با آن، زندگی را. باید بیندیشیم که چه چیزی، ما را شایسته‌ی بقا می‌کند. وگرنه، در تاریخ، نامی از تو نخواهد ماند. نه چون دشمنی در کار بوده، بلکه چون تو چیزی نیافریده‌ای که ماندنی باشد.

زندگیِ بدون اثر، مانند درختی‌ست بی‌میوه، که تنها سایه‌ای موقت دارد و سرانجام نیز خواهد خشکید. اما آن درختی که ثمر می‌دهد، حتی پس از خشکیدن‌اش، نام‌اش در دل‌ها می‌ماند.

و اما سخن آخر، آن‌گاه که پرده‌های روزگار فرو می‌افتد و زمین، ساکت می‌شود از هیاهوی ما، تنها چیزی که از انسان باقی می‌ماند، نه خانه‌ای است که ساخته، نه حسابی بانکی که پر کرده، و نه حتی پست‌هایی که هزاران بار بازنشر شده‌اند. بلکه آن چیزی که باقی می‌ماند، اثری است که بر جان دیگران نهاده‌ای؛ اندیشه‌ای، حرفی، نگاهی، یا قدمی که راهی را گشوده است.

ما را به اشتباه آموخته‌اند که جاودانگی تنها سهم نامداران است؛ در حالی‌که هر کس، اگر خود را بفهمد، می‌تواند از گذر زمان عبور کند. جاودانگی، مختص بزرگان نیست؛ حاصل اثر است. و اثر، مولودِ فهم و ایمان است، نه فقط شهرت و امکانات.

بزرگیِ یک انسان را به تعداد دنبال‌کنندگانش نمی‌سنجند، بلکه به ژرفای اثری که در جان یک انسان دیگر نهاده است. و همین است که تو را در میان آیندگان زنده نگاه می‌دارد. از این روست که هنوز صدای سهراب را در گوش شب می‌شنویم، هنوز بوی قلم جلال از دفترها برمی‌خیزد، و هنوز در برابر مولوی، بی‌کلام اشک می‌ریزیم.

در آستانه‌ی این سال نو، از شما هم‌دلان و هم‌فکرانم می‌خواهم که نگذارید اندیشه‌ها خاموش شوند. هرکس هرچه در دل دارد، بگوید. هرکه نمی‌تواند بگوید، بیاموزد تا بتواند. و اگر این نیز میسر نیست، دست‌کم اندیشه‌ی آن دوست صاحب‌ذوق و صاحب‌فکر را نشر دهد.

تو نیز، ای مخاطب این سطرها، اگر می‌خواهی نامت به احترام خوانده شود، نه با واژه‌ی «مرحوم» که با عنوانی از جنس معنا—باید امروز را جدی بگیری. نه آن جدیتی که در رقابت‌های بی‌ثمر است، بلکه آن جدیتی که در خلوتِ فهم و تأمل و نوشتن و ساختن است.

پرسشی از خویش بپرس: آیا اگر امروز را آخرین روز عمرم بدانم، چه چیزی دارم که از من به جا بماند؟ چه اندیشه‌ای، چه خدمتی، چه خطی بر این کاغذِ بزرگِ هستی کشیده‌ام؟

و اگر پاسخ‌ات خاموشی بود، آغاز کن. از همین امروز. حتی اگر تنها با یک جمله. جمله‌ای که راست باشد. جمله‌ای که از جان برآمده باشد، و امیدی به جان دیگری ببخشد. همین یک جمله، می‌تواند قندیل نوری شود در تاریکی قرن‌ها.

در جهانی که آدم‌ها از هم عبور می‌کنند، بی‌آنکه در هم رسوخ کنند، رسوخ کن. با حرف، با کتاب، با خدمت، با معنا. بگذار اثر تو، حتی اگر اندک باشد، ریشه بدواند در جان دیگری.

که در نهایت، آن‌که اثری ندارد، خود نیز نیست. و آن‌که اثری می‌گذارد، هرگز نمی‌میرد.

جاودانگی، نه در نام است، که در نشان است.

پس برخیز و بیفکن آن نگاه سطحی را، و عمیق شو. مطالعه کن. بنویس. گفتگو کن. اندیشه کن. و خویش را باور کن.

زیرا که تاریخ، همواره در انتظار کسانی است که نه به تکرار گذشته، که به افزودن بر آن آمده‌اند.

و تو نیز، اگر بخواهی، می‌توانی یکی از آنان باشی.

 

لینک کوتاه : https://dolatearmani.ir/?p=972
  • نویسنده : مرتضی سبحانی نیا

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.